بیست سال با او و شخصیتهایش زندگی کردهایم: از «نظر» «رقص در غبار» تا «رحیم» قهرمان.
با او سر به آسمان ساییدهییم. کارگردان ِ بزرگ، تناقضها، پیچیدگیهای مردم کشورش و نوع انسان را روی پرده تاباند و به سان یک چشم واقعی جامعهاش را در قالب این مردمان ساده در دل موقعیتهایی ویژه بروز داد. ما زمانی با «الی» در دریای قضاوتها غرق شدیم و زمانی دیگر سرآخر معمای راهپله و سقط نسل آینده در راهروهای کشدار «جدایی نادر از سیمین» را در نیافتیم. اما خودمان را بیروتوش روی پرده دیدیم. و از این گذار به رحیم رسیدیم و جامعهیی که روزی قهرمان میسازد و روزی پس از درود دشنام میبافد. کاری میکند هنرمند دلشکسته شود و دلش را غمین کنند. شاید با او به این رباعی فکر کنیم:
«گر شهره شوی به شهر شر الناسی
ورخانه نشینی همگی وسواسی
به زان نبود که همچو خضر والیاس
کس نشناسد ترا تو کس نشناسی»
«منسوب به خیام»
اما فرهادی در این بیست سال درهای زیادی را در وجود ما باز کرد. کاری کرد در دل سیاهترین روزهای این مُلک به شادی جمعی و غرور ملی فکر کنیم. ما میتوانستیم شخصیتهای او را از پردهی سینما به خانه ببریم و در یاد و فکرمان با آنها گفتوگو کنیم. فرهادی رسالت هنرمندانهی خودش را انجام داده است. با مردمش همراهی کرده و در تمام بزنگاهها کنار آنها ایستاده است. هنر او ماندنی است و این هیاهوها در غبار تاریخ ناپدید میشوند. چرا که:
«غیر از هنر که تاج سر آفرینش است
بنیان هیچ منزلتی جاودانه نیست»
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت